من تنها هستم اما تنها من نیستم
بیا ای خسته خاطر دوست ! ای مانند من دلکنده و غمگین من اینجا بس دلم تنگ است  
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک با رضایت طرفین
برای تبادل لینک اول کلبه من رو با نام من تنها هستم اما تنها من نیستم و آدرس baya.LXB.ir لینک کن بعد مشخصات خود را در زیر بنویس . در صورت دیدن لینک کلبه من در سایت شما لینکتان به طور خودکار در کلبه من قرار میگیرد.





بزن ، بکن ، بشور ........ تخریب کنه مرد نیست ولی مثل مرد حرف بزنه ..سوال کنه ولی از رفتن و گفته بود به چشاش نگاه نمی کرد چون باید یه روز می رفت هر اومدی رفتی هم داره یه نفر می گفت معتاد شخصی شدی ؟؟

گفتم آره قشنگ گفتش .....گفتش هر معتاد یه روز ترک می کنه

زدی تخریب کردی ولی شیرین بود همینش خوب بود که خالی شد

یه نفر می گفت .. من لقمه دهنش نبودم منو خرد می کرد که اندازه اش بشم

ولی شاید من نبودم  ........

دیدم نوشته بود اونم پیدا شد رفتم رفتش چون هر اومدی رفتی داره گفتم که نمیشه اونچیزی که اون می خواد

آره منتظره ولی اگه بود .........آه ..شماره رو رو دیدم خوشحال شدم گفتم خودشه ولی گفت عاطفه ایست که نمیشناسی  گفت حالا شناختی گفتم نه دیگه نمیشناسم شبی که ستاره زده بود ستاره ای شد حرفی نزد گفتم حواسم نبود گفتش کجا بود یادم رفت بگم به اینکه .................ولی جوابش یه چیز دیگه دادم بهش برخورد خفه شد

و باز زبان باز کرد و گفت تا حالا اینطور قانع نشده بودی از طرف من >>؟؟>>

فقط از این زجر کشیدم اونروز گفتم پاکش کن گفت در رابطه با من چه فکری کردی گفتم صاف مثل

آب بدون سنگ ریزه ولی ..............چند بار گفتم نشنید منتظره ولی منتظر چی ؟؟؟؟چند بار اومد و رفت ولی چیزی ندید و کسی  نشد منتظر بود ولی نیومد نیم ساعت دیر اومدم ولی نبود مادر خواهر یا پدر بیخیال من قدر دان

نبودم تو بزرگی ولی تخریب کردی ولی رسمش نبود زیر پا له کنی حداقل بزن بلند نشم نه اینکه زجر بدی

اینا رو بهش گفتم ولی بازم منتظر بود بازم انتظار بازم انتظار کمایی شدم خفه هم شدم ولی باور کنه یا نکنه

تو دیده ام هر کس رو اونو دیدم ولی باورش نشد هر لحظه ش یادمه بازم منتظر بودش بازم انتظار

گفتن تبریک گفته ولی اون لحظه من تبریک نخواستم زود قضاوت کردی بعضی چیزا رو نمیشه گفت رک هستم و بودم ولی نمیشه بعضی چیزا رو رک گفت عوارض داره رفتن عوارضش کمتره نفرین کن نفرین کن مثل همون یه ماه

ولی بازم داره با زجر شروع میشه تو اون لحظه خیلی چیزا عوض شد .. گفت اسمتو میشه بگی خندیدم گفتم بهش

ولی خندید و گفت منم گشنیزم ...............بازم منتظر بود بازم انتظار داشت انتظار ... انتظار ....


موضوعات مرتبط: غم نوشته های من سخنان من دست نوشته های من نوشته های من
[ دو شنبه 11 دی 1391 ] [ 21:4 ] [ baya ]
آدمها چه موجوداتی دلگیری هستند
وقتی سوزنشان را نخ میکنی
تا برایت دروغ ببافند ...
چقدر میچسبد سیگارت را در گوشه ای بکشی
و هیچ کس با خنده های تو / به عقده هایش پی نبرد
 

از آدم ها دلگیرم
که خوب های خودشان را از بد ِ تو / مو شکافی میکنند
و بدهایشان را در جیب های لباس هایی
که دیگر از پوشیدنش خجالت میکشند / پنهان میکنند
از اینکه ژست یک کشیش را میگیرند وقتی هوای اعتراف داری
و درد هایت را که میشنوند
خیالشان راحت میشود هنوز میتوانند کمی خودشان را از تو / کشیش تر ببینند

از آدم ها دلگیرم
وقتی تمام دنیایشان اثبات کردن است
همین که گیرت بیاورند
تمام آنچه را که نمی توانند به خورد ِ خودشان دهند به تو اثبات می کنند
به کسی غیر از خود / برتری هایشان را آویزان کنند
تا از دور به کلکسیون افتخاراتشان نگاه کنند
و هر بار که ایمانشان را از دست دهند / آنقدر امین حسابت میکنند
که تو را گواه میگیرند
ایمانشان که پروار شد با طعنه میگویند :
این اعتماد به نفس را که از سر راه نیاورده ام

از آدم ها عجیب دلگیرم
از اینکه صفت هایشان را در ذهنشان آماده کرده اند
و منتظر مانده اند تا تکان بخوری و ببینند به کدام صفت مینشینی
و تو را هی توصیف کنند ... هی توصیف کنند ... هی توصیف کنند
خنده ات بگیرد که چقدر شبیهشان نیستی
دردشان بیاید ... و انتقامش را از تو بگیرند ...
تا دیگر به آنها این حس را ندهی که کسی وجود دارد که شبیهشان نیست
از آدم ها دلگیرم
که گرم میبوسند و دعوت میکنند
سرد دست میدهند و به چمدانت نگاه میکنند
دلت ....
دلت که از تمام دنیا گرفته باشد / تنها به درد بازگشت به زادگاهت میخوری

دلم گرفته است ... همین را هم میخوانند و باز خودشان را
آن مسافر آخر قصه حساب میکنند ...



موضوعات مرتبط: غم نوشته های من درد دل با خدااحساسات من تجربه های منسخنان من دست نوشته های من نوشته های من
[ چهار شنبه 3 آبان 1386 ] [ 20:3 ] [ baya ]

من در رویای خود دنیایی را می بینم که هیچ انسانی انسان دیگر را خوار نمی شمارد ، زمین از عشق و دوستی سرشار است و صلح و آرامش گذر گاهایش را می آراید ، من در رویای خود دنیایی را می بینم که در آن همگان راه گرامی آزادی را میشناسند حسد جان را نمیگزد و طمع روزگار را بر ما سیاه نمیکند من در رویای خود دنیایی را می بینم سیاه یا سفید یا از هر نژادی که هستیاز نعمت های گستره زمین سهم می برد ، هر انسانی آزاد است ، شور بختی از شرم سر به زیر می افکند و شادی همچو مرواریدی گران قیمت نیاز های تمامی بشریت را بر می آورد آری چنین است دنیای رویای من ....


موضوعات مرتبط: غم نوشته های من احساسات من تجربه های منسخنان من
[ چهار شنبه 1 شهريور 1391 ] [ 21:34 ] [ baya ]

وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه میشود. دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است ( دکتر علی شریعتی)


موضوعات مرتبط: سخنان من
[ چهار شنبه 1 شهريور 1391 ] [ 21:26 ] [ baya ]


چه كسی می گوید كه گرانی شده است؟

 

دوره ارزانیست

 

 

 

دل ربودن ارزان

 

 

 

دل شكستن ارزان

 

 

 

دوستی ارزان است

 

 

 

دشمنی ها ارزان

 

 

 

چه شرافت ارزان

 

 

 

تن عریان ارزان

 

 

 

آبرو قیمت یك تكه نان

 

 

 

و دروغ از همه چیز ارزان تر

 

 

 

قیمت عشق چقدر كم شده است

 

 

 

كمتر از آب روان

 

 

 

و چه تخفیف بزرگی خورده، قیمت هر انسان

 



موضوعات مرتبط: غم نوشته های من احساسات من تجربه های منسخنان من
[ دو شنبه 26 تير 1391 ] [ 14:5 ] [ baya ]
مـهـربـانـی تـا کـــــــی ؟؟ بـگـذارسـخـت باشم و سـرد !! بـاران کـه بـاریــد ... چـتـر بـگـیـرم و چـکـمـه !!! خـورشـیـدکـه تـابـیـد ... پـنـجـره ببـندم و تـاریـک !!! اشـک کـه آمـد ... دسـتـمـالـی بـردارم و خـشـک !!! او کـه رفـت نـیـشخـنـدی بـزنـم و سـوت . . .



موضوعات مرتبط: احساسات من تجربه های منسخنان من
[ دو شنبه 19 تير 1391 ] [ 12:51 ] [ baya ]

روزی یک مرد ثروتمند پسر بچه ی کوچکش را به یک روستا برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند چقدر فقیر هستند . آن دو ، یک شبانه روز در خانه ی محقر یک روستایی مهمان بودند. در راه بازگشت و در پایان سفر مرد از پسرش پرسید : نظرت در مورد مسافرتمان چه بود ؟
پسر پاسخ داد : عالی بود پدر !
پدر پرسید : آیا به زندگی آنها توجه کردی؟
پسر پاسخ داد : بله پدر !
و پدر پرسید :چه چیزی از این سفر یاد گرفتی ؟
پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت : فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آنها چهار تا . ما در حیاطمان یک فواره داریم و آنها رودخانه ای دارند که نهایت ندارد . ما در حیاطمان فانوسهای تزئینی داریم و آنها ستارگان را دارند .
حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آنها بی انتهاست.
با شنیدن حرفهای پسر زبان مرد بند آمده بود. پسر بچه اضافه کرد : متشکرم پدر تو به من نشان دادی که ما چقدر فقیر هستیم.


موضوعات مرتبط: غم نوشته های من تجربه های منسخنان من
[ دو شنبه 19 تير 1391 ] [ 12:45 ] [ baya ]
کور باش بانو ...
نگاه که می کنی
می گویند نخ داد!
عبوس باش بانو ...
لبخند که میزنی
... ... ... می گویند: پا داد!
لال باش بانو ...
حرف که می زنی
می گویند: جلوه فروخت!
حرف مردمان روزگار ما این است.بانو
... شاید دست از سرمان بردارند ....
شاید !!!!
اما!! نه! تو خود باش روزگاری که خود بودی آنها میفهمند,که خود بد بودند که تو را بد دیدند



موضوعات مرتبط: غم نوشته های من احساسات من تجربه های منسخنان من
[ دو شنبه 19 تير 1391 ] [ 12:21 ] [ baya ]

از کسانیکه از من مـــــــــــتنفرند سپاس. آنها مرا قویتر میکنند. از کسانیکه مرا دوســـــــــــــــــــــت دارند ممنونم، آنان قلب مرا بزرگتر میکنند. ازکسانیکه مرا ترک میکنند متشـــــــــــــکرم، آنان بمن می آموزند که هیچ چیز تا ابد ماندنی نیست . از کسانیکه با من مـــــیمانند سپاسگذارم، آنان بمن معنای دوست واقعی را نشان میدهند


موضوعات مرتبط: احساسات من تجربه های منسخنان من
[ سه شنبه 13 تير 1391 ] [ 13:47 ] [ baya ]

 

هي شوق، پشت شوق
در دانه رقصيد

هي درد، پشت درد
در دانه پيچيد
و ديگر او در آن تن كوچك، نگنجيد
قلبش ترك خورد

و دستي از نور
او را به سمت ديگري برد
وقتي كه چشمش را به روي آسمان وا كرد
يك قطره خورشيد
يك عمر نابينايي او را دوا كرد
*
او با سماجت
بيرون كشيد آخر خودش را
از جرز ديوار
آن وقت فهميد
كه زندگي يعني همين كار


موضوعات مرتبط: غم نوشته های من احساسات من تجربه های منسخنان من
[ سه شنبه 13 تير 1391 ] [ 12:39 ] [ baya ]

گر مي‌شد آن باشي که خود مي‌خواهي. ــ
آدمي بودن
حسرتا!
مشکلي‌ست در مرز ِ ناممکن. نمي‌بيني؟
ای کاش آب بودم ــ به خود مي‌گويم ــ
نهالي نازک به درختي گَشن رساندن را
(ــ تا به زخم ِ تبر بر خاک‌اش افکنند
در آتش سوختن را ؟)
يا نشای سست ِ کاجي را سرسبزی‌ جاودانه بخشيدن
(ــ از آن پيش‌تر که صليبي‌ش آلوده کنند
به لخته‌لخته‌ی خوني بي‌حاصل؟)
يا به سيراب کردن ِ لب‌تشنه‌يي
رضايت ِ خاطری احساس کردن
(ــ حتا اگرش به زانو نشانده‌اند
در ميداني جوشان از آفتاب و عربده

تا به شمشيری گردن‌اش بزنند؟
حيرت‌ات را بر نمي‌انگيزدقابيل ِ برادر ِ خود شدن يا جلاد ِ ديگرانديشان؟

يا درختي باليده‌ ناباليده را
حتا
هيمه‌يي انگاشتن بي‌جان؟)
مي‌دانم مي‌دانم مي‌دانم با اين همه کاش ای‌کاش آب مي‌بودمگر توانستمي آن باشم که دلخواه ِ من است.
آه
کاش هنوز
به بي‌خبری
قطره‌يي بودم پاک
از نَم‌باری
به کوه‌پايه‌يي
نه در اين اقيانوس ِ کشاکش ِ بي‌دادسرگشته‌موج ِ بي‌مايه‌يي.


موضوعات مرتبط: غم نوشته های من احساسات من تجربه های منسخنان من
[ یک شنبه 11 تير 1391 ] [ 12:16 ] [ baya ]

پازل دل یکی رو بهم ریختن هنر نیست .... هر وقت با تیکه های شکسته ی دل یک نفر یک پازل دل جدید براش ساختی هنر کردی


موضوعات مرتبط: سخنان من
[ جمعه 9 تير 1391 ] [ 17:48 ] [ baya ]

خواستم از موندن بخونم و بنویسم

ولی نموندم

خواستم از رفتن بخونم و بنویسم

ولی نرفتم

موندم از کی بخونم و بنویسم

کسی نبود کسی نیست کسی نخواهد بود چون نه کسی می مونن و نه همه میرن

درد زیاده ولی مهم اونه که چیو درد بدونی

درد زیاده ولی مهم اینه از کدوم بخونی

من از چی بخونم از بی کسی

از در به دری

از بی وفایی

از چی؟

درد زیاده ولی عمقش مهمه !

درد زیاده ولی دردش مهمه !

آه .......................

گفتم کویرم ولی بزرگ نیستم

گفتم دریای سیاهم ولی باز هم بزرگ نیستم

گفتم چشمه باز هم بزرگه

گفتم رود ولی جریان ندارم

گفتم آبگیر دیدم جا ندارم

گفتم مرداب دیدم کسی ندارم

من از چی بخونم من از کدوم درد بخونم

همه درد دارن ولی اندازه دارن

من درد دارم ولی اندازه ندارم

ترازو

نه ترازو هم ندارم آخه هیچ ترازویی نمی خونه وزن درده منو

دلیل می خوام چرا نباید دنیا اومدنمون دست خودمون باشه ؟

چرا؟

چرا نباید مرگمون دست خودمون باشه و می گن جهنمی؟

چرا؟

چرا باید اونقدر که می خوام نباشم ؟

چرا اونقدر که می خوام داشته باشم ندارم ؟

چرا ؟چرا؟چرا ؟........................................

چرا اونچیزی رو که من می خوام همه دارن ولی من ندارم

چرا باید زندگی واسه خیلیا جور دیگه بشه و واسه من اینطوری

چرا باید واسه یکی از آسمون بباره و برای من از زمین میاد بیرون

چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ولی با این همه وجود باز هم می گم بی خیال .....بی خیال .......بی خیال .... بیخیال


موضوعات مرتبط: غم نوشته های من درد دل با خداسخنان من دست نوشته های من نوشته های من
[ چهار شنبه 9 آذر 1390 ] [ 15:4 ] [ baya ]

بنویسیم به دیوار سکوت :

                                 "  عشق سرمایه هر انسان است  "

                   بنشانیم به لب حرف قشنگ

حرف بد وسوسه شیطان است

                                               و بدانیم که فردا دیر است

                        و اگر غصه بیاید امروز

تا همیشه دلمان در گیر است

                       پس بسازیم رهی را که کنون

                                                                تا ابد سوی صداقت برود

                     " و بکاریم به هر خانه گلی که بوی محبت بدهد  "              


موضوعات مرتبط: احساسات من سخنان من
[ دو شنبه 30 آبان 1390 ] [ 10:50 ] [ baya ]

درد دارد......وقتی همه چیز را میدانی و فکر میکنند نمیدانی و غصه میخوری که میدانی و میخندند که نمیدانی


موضوعات مرتبط: غم نوشته های من احساسات من سخنان من
[ دو شنبه 25 مهر 1390 ] [ 8:34 ] [ baya ]

روی قلبی نوشته بودن شکستنی است مواظب باشین ، ولی من روی قلبم نوشتم شکسته است ، راحت باشید !


موضوعات مرتبط: غم نوشته های من احساسات من سخنان من دست نوشته های من نوشته های من
[ سه شنبه 19 مهر 1390 ] [ 18:25 ] [ baya ]

 

نگاه ساکت باران به روی صورتم دزدانه میلغزد ، ولی باران نمیدانند که من دریایی از دردم ، به ظاهر گرچه میخندم ولی اندر سکوتی تلخ میگریم

درد من

کس چه داند ز دل من

آیین زندگی بود جدایی

مرگ بود حل مشکل من 

مشکل من تا حل نشود

مثل شمع می سوزد دل من

من شمعم با دلم بازی کردن سوزناک است روزگار

ولی کس نسوزد جز دل من 


( شعری از دفتر خاطراتم نوشته خودم بود که با حال امشبم خیلی شبیه )‌



موضوعات مرتبط: غم نوشته های من سخنان من دست نوشته های من نوشته های من
[ چهار شنبه 13 مهر 1385 ] [ 20:48 ] [ baya ]

کارگر خسته ای سکه ای از جلیقه اش در اورد تا صدقه دهد...ناگهان جمله ای روی صندوق دید و منصرف شد: صدقه عمر را زیاد میکند..


موضوعات مرتبط: غم نوشته های من سخنان من
[ چهار شنبه 13 مهر 1390 ] [ 20:15 ] [ baya ]

آدم ها همه چیز را حاضر و آماده از مغازه ها می خرند. اما مغازه ای نیست که دوست معامله کند آدمها مانده اند بی دوست ! تو اگر دوست می خواهی مرا اهلی کن . پرسید : اهلی کردن یعنی چه ؟ گفت: یعنی ایجاد علاقه کردن و این چیزی است که این روزها پاک فراموش شده پرسید: راهش چیست ؟ گفت : باید صبور باشی . خیلی صبور ... خیلی صبور ...


موضوعات مرتبط: سخنان من
[ چهار شنبه 13 مهر 1390 ] [ 20:6 ] [ baya ]

این جا آنقدر شاعرانه دروغ مـﮯ گویند و آنقدر در دروغ هایشان شاعر مـﮯ شوند که نـمــﮯ دانـم در ایـن سـرزمـیــن با ایـنـهـمــه فــریــبـــــ چگونه ست که دلم هنـوز خواب بـاران را دوسـت دارد ! ! !


موضوعات مرتبط: غم نوشته های من سخنان من
[ یک شنبه 3 مهر 1390 ] [ 14:59 ] [ baya ]

از هم گسسته‌ام هر چیزِ خوب تو گویی دروغ بود حتی ستاره‌های یخی نیز مرده‌اند دیگر ادامه‌ی این راه بسته‌است حتی خدای من امروز خسته‌است.

از خویش خسته‌ام هر چیزِ تازه در دلِ من می‌شود سیاه هر رنگِ تازه در نظرم می‌شود تباه هر روز می‌شکند ریسمانِ من هر روز پاره می‌شود ایمانم از گناه

در خویش خسته‌ام!تکرار می‌شود همه‌ی لحظه‌های درد دیگر ستاره‌های یخی نیز رفته‌اند… ماه از درونِ شب به زمین فحش می‌دهد تکرار می‌شود همه‌چیزی به رنگِ زرد بنگر؛ آغوشِ خنده به رویم شکسته‌است از شاخه‌های درختی که کشته شد “تابوتِ مردنِ پرواز” زنده‌است دیگر همیشگی شدنِ شعر مرده‌است. ٭


موضوعات مرتبط: غم نوشته های من احساسات من تجربه های منسخنان من
[ یک شنبه 3 مهر 1390 ] [ 14:18 ] [ baya ]

آن روز که باران عشق می بارید ملاقاتش کردم آنقدر خوشحال شد که خودش را در آغوش من انداخت گفت بگو که دوستم داری.دستهای بلند وسفیدش رو گرفتم به لبان سرخش بوسه زدم اما نگفتم که دوستش دارم در دیدار بعدی اشک درچشمانش حلقه زد سر به سینه ام شد گفت بگو که دوستم داری؟موهایش را نوازش کردم اما باز نگفتم که دوستش دارم.ماه ها گذشت و در بستر بیماری افتاد با چند شاخه گل میخک به دیدارش رفتم صدایش بغض آلود در گوشم می گفت بگو که دوستم داری؟می ترسم هیچگاه این کلمات رااز زبانت نشنوم گلها رو به موهایش آویختم و بوسه ای به لبانش زدم باز نگفتم و رفتم.دفعه آخر که به دیدنش رفتم روی صورتش پارچه ای سفید کشیده بودن وحشت زده پارچه رو کنار زدم تازه فهمیدم که چقدر دوستش دارم


موضوعات مرتبط: غم نوشته های من تجربه های منسخنان من دست نوشته های من نوشته های من
[ یک شنبه 3 مهر 1390 ] [ 14:13 ] [ baya ]

ماهیان شهر ما ...از کوسه هم وحشی ترند.... بره های این حوالی... گرگ را هم میدرند...!!!

پشت سر ...! پشت سر جهنمه....

رو به رو ...!روبه رو... قتل گاه آدمه...!!!


موضوعات مرتبط: احساسات من تجربه های منسخنان من دست نوشته های من نوشته های من
[ یک شنبه 3 مهر 1390 ] [ 14:10 ] [ baya ]

می گویند اینجا دنیایی مجازی است . . . هستند کسانی که از دنیای واقعی خسته شده اند . . . ...اما اینجا هم دل بستن هست . . . ... اینجا دردها لمــــــــس نمی شوند، فقط احســــــــاس می شوند . . . اینجا روزگــــارش زیاد بی رحم نیست . . . دل کندنش آسان تر است . . . اینجا هـــــم . . .


موضوعات مرتبط: غم نوشته های من احساسات من تجربه های منسخنان من دست نوشته های من نوشته های من
[ یک شنبه 3 مهر 1390 ] [ 14:7 ] [ baya ]

آوای باد انگار آوای خشکسالی است دنیا به این بزرگی یک کوزه سفالیست باید که عشق ورزید باید که مهربان بود زیرا که زنده ماندن هر لحظه احتمالیست


موضوعات مرتبط: تجربه های منسخنان من
[ یک شنبه 3 مهر 1390 ] [ 14:2 ] [ baya ]

کسي ما را نمي جو يد. / کسي ما را نمي پرسد./ کسي تنها يي ما را نمي گريد. / دلم در حسرت يک دست. / دلم در حسرت يک دوست / دلم در حسرت يک بي رياي مهربان مانده است. / کدامين يار ما را مي برد. / تا انتهاي باغ باراني. / کدامين اشنا ايا به جشن چلچراغ عشق دعوت مي کند ما را./ و اما با توام اي انکه بي من مثل من تنهاي تنهايي / تو که حتي شبي را هم به خواب من نمي ايي. / تو حتي روزهاي تلخ نامردي./ نگاهت./ التيام دستهايت را دريغ از ما نمي کردي. / من امشب از تمام خاطراتم . با تو خواهم گفت. من امشب با تمام کودکي هايم برايت اشک خواهم ريخت من امشب دفتر تقويم عمرم را به دست عاصي درياي نا ارام خواهم داد / همان دريا که مي گفتي تو را در من تجلي مي کند. اي دوست. / همان دريا که بغض شکوه ها يم در گلوي موج خيزش زخم بر ميداشت./ و اما با تو ام . اي انکه بي من مثل من تنهاي تنهايي / کدامين يار ما را مي برد تا انتهاي باغ باراني...


موضوعات مرتبط: غم نوشته های من احساسات من سخنان من
[ یک شنبه 3 مهر 1390 ] [ 13:49 ] [ baya ]

دل ناله کند از من ، من ناله کنم از دل ، یارب تو قضاوت کن دیوانه منم یا دل . . . ؟


موضوعات مرتبط: درد دل با خدااحساسات من سخنان من دست نوشته های من نوشته های من
[ یک شنبه 3 مهر 1390 ] [ 13:45 ] [ baya ]

من شکایت دارم از روزی که دنیا آمدم بی خبر بی میل خود تنها به اینجا آمدم بی خبر زندانی دنیا شدم آخر چرا؟ من مگر گفتم خدا میخواهم این ویرانه را



موضوعات مرتبط: درد دل با خداسخنان من
[ یک شنبه 3 مهر 1390 ] [ 13:39 ] [ baya ]


شب را دیده ای که چگونه ستارگان می رقصند  

روز را دیده ای که چوان آرمیدگان آمده اند و می تازند  

فرق تو در این است که دیده تو در این تاریکی ، روشنایی 

می دانی ، می دانی که شب هنگامی که ستارگان می رقصند  

روبهان شکار می کنند و گرگان زوزه می کشند  

و گهی گرگان در لباس میشان ، میشان را می خورند  

ای را هم می دانی که در همان شب هنگامی که همگی می خوابند 

بدان خواب شب هنگامی که همگی بیدارند  

 

فریاد می کشند و ناله می کنند و از بهر خوبان میبازند.




موضوعات مرتبط: غم نوشته های من تجربه های منسخنان من دست نوشته های من نوشته های من
[ چهار شنبه 30 شهريور 1390 ] [ 10:21 ] [ baya ]


در زنده بودنمان تمنای لبخندی داشتیم ، نخندیدن ..... 

در زنده بودنمان تمنای حرفی داشتیم ، افسوس 

صد افسوس 

در زنده بودنمان تمنای لبخندی داشتیم ، نخندیدن .... 

 

بعد از مرگ گریه شان کدامین دردمان را درمان خواهد کرد ؟



موضوعات مرتبط: غم نوشته های من احساسات من سخنان من
[ چهار شنبه 30 شهريور 1390 ] [ 8:0 ] [ baya ]


آه ......آه 

دلم میخواهد گریه کنم ولی افسوس که از گریه کردن مشکلی حل نخواهد شد نه تنها حلال مشکل نیست بلکه غرور و مردانگی مرا لگد مال خواهد کرد و به نیستی خواهد کشید . در این زندگی پر تلاتم که تنها پول و در هم و دینار و زرق و برق زندگی را زیبا و قشنگ می کند و دیگر از عاطفه ها و دوستی ها و صفا و صمیمیت که در سایه الطاف الهی بود خبری نیست و اگر آن زمان سپری شده که  اگر در سفره های مردم نان و یک کاسه آب ، و قدری نمک بود شاکر درگاه ذات احدیت بودند و سپاس لطف او می کردند . دنیایی که معلوم نیست و مجهول است بس عمر منو شما ساعتی یا روزی و یا روزگاری باشد . 

آیا سزاوار است که به جای خنده ها و لبخند های قشنگ دیو سیاه کدورت ها حاکمیت کند و شیاطین قلوب پاک و بی آلایش ما را که جای خداوند بزرگ است پر کند و بر امیال شوم خود پیروز و سرافراز شود و من و تو را این خط مشی الهی که در سینه ها داریم نهی سازد . 

روزگاران بسیاری ست که من زندگی را آغاز کرده ام و ادامه داده ام تا به امروز بر من گذشت این ایام پر مخاطره و فراز و نشیب . گرچه نیت ما پاکترین بوده و همیشه با ذکر خدداوند بزرگ بودیم و صبح از بالین خواب بیدار می شویم و با کمک او روز را به شب می رسانیم و در تاریکی شب با ذکر و یاد خداوند سر بر بالین خواب می گذاشتیم . 

 


موضوعات مرتبط: سخنان من دست نوشته های من نوشته های من
[ یک شنبه 27 شهريور 1386 ] [ 1:35 ] [ baya ]

کم کم یاد خواهی گرفت تفاوت ظریف میان نگهداشتن یک دست و زنجیر کردن یک روح را اینکه عشق تکیه کردن نیست

و رفاقت، اطمینان خاطر و یاد می‌گیری که بوسه‌ها قرارداد نیستند

و هدیه‌ها، معنی عهد و پیمان نمی‌دهند.

کم کم یاد میگیری که حتی نور خورشید هم می‌سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری

یاد می گیری باید باغ ِ خودت را پرورش دهی به جای اینکه منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.

یاد میگیری که میتوانی تحمل کنی که محکم باشی پای هر خداحافظی

 

 

یاد می‌گیری که خیلی می‌ارزی


موضوعات مرتبط: سخنان من دست نوشته های من نوشته های من
[ یک شنبه 27 شهريور 1390 ] [ 1:25 ] [ baya ]

سخن عاشقانه گفتن ،  دلیل عشق نیست ... عاشق کم است سخن عاشقانه فراوان ... عشق عادت نیست، عادت همه چیز را ویران می کند از جمله عظمت دوست داشتن را ...

از شباهت به تکرار می رسیم، از تکرار به عادت، از عادت به بیهودگی از بیهودگی به خستگی و نفرت ...



موضوعات مرتبط: غم نوشته های من احساسات من سخنان من
[ یک شنبه 27 شهريور 1390 ] [ 1:12 ] [ baya ]

شده بود  

اما حسنک هنوز به خانه نیامده بود  

حسنک مدت زیادی است که به خانه نمی آید  

به همین دلیل است که در کتابهای دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد ....


موضوعات مرتبط: سخنان من نوشته های من
[ یک شنبه 27 شهريور 1390 ] [ 1:10 ] [ baya ]

 

 

با وفا باشی جفایت می کنند

بی وفایی کن وفایت می کنند

مهربانی گرچه آیینی خوش است

مهربان باشی رهایت می کنند



موضوعات مرتبط: احساسات من تجربه های منسخنان من دست نوشته های من نوشته های من
[ یک شنبه 27 شهريور 1390 ] [ 1:6 ] [ baya ]

 

 

 

 

 

هیچوقت مغرور نشو ............. برگ ها وقتی می ریزن که فکر میکنن طلا شدن

 


موضوعات مرتبط: سخنان من دست نوشته های من نوشته های من
[ یک شنبه 27 شهريور 1390 ] [ 1:5 ] [ baya ]

کاش می دانستیم زندگی کوتاه است  .

کاش از ثانیه های زندگی لذت می بردیم   .  

کاشقلبی را برای شکستن انتخاب نمی کردیم  . 

کاش همه را دوست داشتیم  .

کاش معنی صداقت را ما هم می فهمیدیم  . 

کاش هیچ کودک فقیری دیگر خواب نان تازه و داغ رو نمی دید  .  

کاش دلهایمان دریایی می شد  .

کاش می فهمیدیم زندگی زیباست و لذت می بردیم از در کنار هم بودن تا نهایت  . 

کاش می دانستیم فردا برایمان چه اتفاقی می افتد   .

کاش بهنه ای برای ناراحت کردن دلهای زخم خورده نبود  .

کاش  ........... .

کاش ............   .

باز هم کاش و کاش .   

  

شاید شما هم کاش های دیگه ای دارین و ................ 

 

...........اما کاش و کاشتن ولی سبز نشد ...........




موضوعات مرتبط: تجربه های منسخنان من
[ یک شنبه 26 شهريور 1390 ] [ 23:46 ] [ baya ]

غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت‌
پیاده آمده‌بودم‌، پیاده خواهم رفت‌

طلسم غربتم امشب شکسته خواهدشد
و سفره‌ای که تهی ‌بود، بسته خواهدشد

و در حوالی شبهای عید، همسایه‌!
صدای گریه نخواهی شنید، همسایه‌!

همان غریبه که قلک نداشت‌، خواهدرفت‌
و کودکی که عروسک نداشت‌، خواهدرفت‌

———————–
———————–

 """" اگر دوست داری بقیه اش رو بخونی برو به ادامه مطلب """""


موضوعات مرتبط: غم نوشته های من تجربه های منسخنان من
ادامه مطلب
[ شنبه 26 شهريور 1390 ] [ 23:43 ] [ baya ]

شایع بود زنی برای عشق نا فرجام خود ، خود را به قتل رسانده بود  

بزرگی گفت : 

او خود را به سبب عشق به خویشتن کشت . 

باری او عاشق کسی نبود است چه اگر عاشق کسی بود هرگز چنین بلایی را بر سر خود 

نمی آورد  

عشق یعنی آرزوی ایثار ، نه امید به ستاندن . عشق هنر خلق کردن چیزی با استفاده از توانمندی های معشوق است . زیرا به آنچه دیگران گرامی می دارد و طلب می کند نیاز است آدمی همواره یارای آن دارد که پس چنین چیز برآید . 

اشتیاق سیری ناپذیر دوست داشته شدن شباهت اندکی نیز به عشق راستین ندارد . 

 

 

عشق به خویشتن همواره نوعی از قتل نفس نشان دارد .


موضوعات مرتبط: تجربه های منسخنان من دست نوشته های من نوشته های من
[ شنبه 26 شهريور 1390 ] [ 23:39 ] [ baya ]


خوشبختی، ساختن عروسک کوچکیست از یک تکه خمیر نرم شکل پذیر...
به همین سادگی،
به خدا به همین سادگی؛
اما یادت باشد که جنس آن خمیر باید از عشق و ایمان باشد نه هیچ چیز دیگر...
خوشبختی را در چنان هاله‌ای از رمز و راز، لوازم و شرایط، اصول و قوانین پیچیده‌ی ادراک‌ناپذیر فرو نبریم که خود نیز درمانده در شناختنش شویم...
خوشبختی همین عطر محو و مختصر تفاهم است که در سرای تو پیچیده است...


موضوعات مرتبط: درد دل با خداتجربه های منسخنان من
ادامه مطلب
[ شنبه 26 شهريور 1390 ] [ 23:35 ] [ baya ]
درباره وبلاگ

من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم اگر به خانه ی من آمدی ، برای من ای مهربان ! چراغ بیاور و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم
امکانات وب

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 8
بازدید ماه : 8
بازدید کل : 176749
تعداد مطالب : 184
تعداد نظرات : 95
تعداد آنلاین : 1